شعر با قهوه
برای شما هم پیش آمده که کل اینترنت را زیر و رو کنید تا یک شعر با قهوه برای پست یا استوری اینستاگرامتان پیدا کنید؟ شعری که هم زیبا باشد و هم عمق حس و مطلب را برساند؟ چیزی پیدا نکردید؟
همیشه که نباید از دستور تهیه و خواص قهوه و چای سبز بنویسیم! همراه کافیته باشید تا کمی هم ادبیات بنوشیم با چاشنی قهوه!
شعر با قهوه، از جنس شعر نو
گرمای دستان تو
نشستن در کافه ای دنج
نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ که با نگاه تو شیرین می شود
تمام چیزی است که آرزوی آن را دارم…
شعر با قهوه…
دلم تنگ میشود
گاهی برای
یک دوستت دارم ساده
دو فنجان قهوه داغ
سه روز تعطیلی در زمستان
چهار خنده بلند
و
پنج انگشت دوست داشتنی…
مصطفی مستور
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رخش قهوه شود آب حیات
عکس رخ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات
عباس صبوحی
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار میکشد فالممحمد علی بهمنی
من سالهای سال از این خانه
بیرون نرفتهام که تو برگردی
یک بار هم که آمدهای ما را
مهمان به قهوه قجری کردی
روزبه بمانی
شعر با قهوه…
بوی قهوه این بار
اشیا را آشفته کرده
فنجان نشسته ی صبح
مشاجره ی عصرپنجره ای که امشب به رودخانه باز نخواهد شد
قهوه ای دیگر بنوشیمایرج ضیایی
چه روزی است امروز
قهوه ای منفرد
تلخ
معطر
امروز را به خاطر بسپاریم…
حسین منزوی
قهوه بس تلخست کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجینقاآنی
نمیتپد دل خونگشته در غبار هوس
سراغ قهوه به جام شراب دشوار است
بیدل دهلوی
شعر با قهوه
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت
دو فنجان قهوه مینوشم به یاد مردمکهایت
دو فال قهوه میگیرم، سپس شاید بدانم کی
میسر میشود همراهِ هم، فال و تماشایت
غلامرضا طریقی
شبیه جرعهای از قهوهی یخکرده میمانی
که بعد از سالها ماسیده باشد توی فنجانیهمانقدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم
که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانیتو را نوشیدهام فنجان به فنجان و نفهمیدم
که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانینمیخواهم بماسد قهوهی چشمت ته شعری
که مدتهاست فال شاعرِ آن را نمیخوانیتو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا
کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانیکه میخواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را
همان فالی که تو یک جرعهی یخکرده از آنینیلوفر عاکفیان
شعر با قهوه…
در کوچههای خستهی این دل قدم زدی
با یک نگاه فاصلهها را بههم زدیوقتی درون کافه نشستی کنار میز
گفتی دوباره عاشقی و حرف کم زدیآنگاه با نگاه به فنجان قهوهام
فالی برای لحظهی تنهاییام زدیخواندی تو قصهی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدیسجاد ایران پور
هی تلخ میشود ته فنجان نگاه تو
در گیر و دار عصر خیابان نگاه توهی چرخ میزند پی آن فال لعنتی
تعبیر میشود وسط آن نگاه توعکس درون فال به اندوه میرسد
تصویر او که رفت میان نگاه تودر انعکاس نور نئونهای لعنتی
هی غرق می شود ته فنجان نگاه توطعم غلیظ قهوه آخر گرفته است
تلخ و سیاه، خسته و بی جان نگاه تو
شعر با قهوه…
درست مثل فنجان قهوه
که ته میکشد
پنجره
کمکم از تصویر تو
تهی میشود
حالا من ماندهام و
پنجرهای خالی و
فنجان قهوهای
که از حرفهای نگفته
پشیمان است…
گروس عبدالملکیان
میشود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد
ولی قهوهی غروبهای دلگیرِ جمعه را
که نمیشود تنهایی خورد….
مریم نوابینژاد
اگر میدانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه
منهای شیرینزبانی تو
چقدر تلخ
من و این آفتابِ بیپروا را
آنقدر چشمانتظار نمیگذاشتی
قهوهات دارد سرد میشود
و طاقتِ آفتابِ نشسته بر صندلیات طاق..
عباس صفاری
قهوهام را تلخ مینوشم
شکر نه!
فقط کمی لبخند در فنجانم بریز
و
چند قطره از کهکشان نگاهت
آنقدر که فنجانم شیری شود
فرهاد اتقیایی
عادت کردهام
به طعم قهوه
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
دستهایی که میروند
آدمهایی که نمیمانند
به تو
که روبرویم نشستهای
قهوهات را بههم میزنی
مینوشی میروی
یکی
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
اضافه میشود
مرضیه احرامی
قهوه دم میکنم
نصف قاشق سیانور به فنجانت میریزملبخند که میزنی،
میگویم:
قهوهات سرد شده
بگذار عوضش کنم!این کار هر شب من است،
سالهاست که میخواهم تو را بکشم
ولی لبخندت را…چه کنم؟!
موریس مترلینگ
احساس بدی دست می دهد
با مشاهده ی مردمی که
قهوه می نوشند و انتظار می کشند
کاش می توانستم آنها را در خوشبختی فرو برم
آن ها به آن نیاز دارند
آن ها بیش از من به آن نیاز دارند
چارلز بوکوفسکی
تو به نقش قهوه اعتقاد داری
به پیشبینی
به بازی های بزرگ
من فقط به چشمانت
پل ورلن
پیشنهاد کافیته به شما خوانندگان عزیز وبلاگ فروشگاه اینترنتی کافیته خرید محصولات زیر می باشد: